شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام دوستان

آموزش پیرایش مردانه اورجینال
+ روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست در غنچه‌اي هنوز و صدت عندليب هست گر آمدم به کوي تو چندان غريب نيست چون من در آن ديار هزاران غريب هست

+ گر چه راهيست پر از بيم ز ما تا بر دوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشي حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد صيد آن شاهد مطبوع شمايل باشي


+ رخ برافروز که فارغ کني از برگ گلم قد برافراز که از سرو کني آزادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزي ما را ياد هر قوم مکن تا نروي از يادم شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شيرين منما تا نکني فرهادم


+ خانواده گرام و بزرگم دوستان پرانرژي پر لطف و مهربان ام هرچند طالع سياه من مکدر کرده احوال و حال خوب و زندگي سرشار از لذت شاف و بخشش و نعمت شمارا ولي اين لطف شما با همان حال زيباي شما پاسخي در قبول و پذيرش حال خرابم است به سوي احسن لاحوال براي جمع والاعزيزتان پوزش دارم از بابت دست خالي خود.اما خدا راشکر که همتان سلامت ايد اين حال خراب من ويروسي نيست دوش ايام شعف و پارسايي برايتان آمين حيدري کيوان.
+ خدايا من ام کيوان نگم که خيلي شرمنده ام که شايد پر رويي کمتر کنم و خجالت کمتر کشم آمده ام سلام کنم بگم بچه ها خانوم معلم عزيزم همه ياران کريم و رئوفي که من و بخاطر کژ فهمي ام و دردسرهاي ام بخشيديني و از خدا مي خوام به قدر آبروي نداشتم تو اين سال جديد براتون شاف بياره و لذت و شادابي و زندگي خدايا ندارم حاجتي نخواهم بخششي مگر اول بنده گيم را بپذيري و لطف ياران و صديق دوستانم بالاخص خانوم معلم ام
خانوم معلم ام را از من شاد و راضي بسازي معلم من يک آزاده و يک انسان تمام عيار در کنار ساير دوستانم بود مني که از بدي و کم تواني سخره گرفتم و دادورزي صديق تر از ياران نديدم آنجا که پيش آهنگ من پيشتر از من در اجابت حق بودن و پيشتر از خودم براي حاجتم از خداوند طلب مغفرت برايم مي کردند از اون يار و رفيق صديقي که ب اي کمک به من هر لحظه زودتر از من نزد حاکم بود آن رفيقي که
پيشتر از من براي نجات من دست به عمل رو به خيابان ام بود شايد اينبار پايان باشد شايد هم نه ولي چيزي از ارزش‌هاي معلم بزرگم آنکه قبل از رفتنم ساندويج ام را مي پيچي تا من گرد راه را دوباره استشمام نکنم و با موتور عتيقه ام دور نزنم و خلاصه طوري برم به قدر سرعت رعدي که بومي اش با ساندويج ام هم آواز و هم قصه بود اگر بگويم خانوم معلم به تمامي آن دل سوخته و آتشين ات قسم که
بعدی همه 13 نظر قبلی
به عنوان پيش درآمد آرزوي سال نو از خدا مي خواهم هرچه درد دل آنهاست خراب شود بر سر اسرائيل و هر چه شادي و لطف صفاست پراکند به خانه هاي خالي از آنهايي که بودند تا من خانه ام خالي نشود و هستند و انشالله سايه مهربان و فداکارانه شان به من بفهماند که مسير من راحت بدست نيامد و من بايد جان و روح خود را فداي مسيري کنم که يارانم جهاد نمودن تا بتوانم
و آرزو مي کنم براي خانوم معلم ام آن چيزي را که مي‌داند مي دانم يقين دارم مي‌شود و بايد بشود اللهي آمين کيوان دمتون گرم لب آتون خندون شرمنده تونم جبران نميشه ولي ايشالله لااقل خنده هاتون بيشتر کنه و عيبي نداره مال من دردتون شاديتونم مال من
+ آن خوش خبر کجاست که اين فتح مژده داد تا جان فشانمش چو زر و سيم در قدم
+ من قاب عکس آقا را ماه‌ها بود ديده بودم و نمي دونستم تو خونه آقا س عکس شهيدي بود که من به او جذابيت خاصي برقرار داشتم مثل سالها ‌ که فکر مي کردم معناي ايستادن سرقبر شهيد شيرودي نماز مي خواندم و توجه هات جلب کرد نماز من غافل از اينکه حضرت آقا به شيرودي اقتدا کرد و چرک کف همان پاي و همان نائب ثاني ام ذوليمينم آرزوست
و آخر خود پست نموده بودم شهير ولايت شهادت ات که عيد ماست و آغاز ما نيز مديون خون توست!و وتورم آزاديم شرم حياتم دنيا و يوسف ام فرهاد شيرينم همگي مست بوي توايم.مهديم صحراي سرخ را عزت دادي ولايت ات را بشارت دادي ظهورت را علني ساختي کيفرم را سخت زنده کاشتي من خانه پدرم را لا جزعياتش پيشتر ديده بودم مثل شهادت خود در پي اش عيان ديدم کم کم تناسخ فرضيه اي است پيکر از
اينکه من فرزند مولايم در دنيايي دگر بودم هرچند انسان يکبار زاده و يکبار مي ميرد ولي شهيدان فرق مي کنند و من اکنون اگر براي اعتلاي مکتب حيدري شهيد بشوم ولي يقين دارم روز صحراي احمر زير الم مهدي زمان و زير سايه حيدرحي از پساسوي قنوت روي تپه ضلع غربي و آن لحظه اي که از کاتبي به عماري و از عماري به اشتري ارتقا پست يافتم و مگر مي‌شود خوابي بيني و به تدريج طي روياهاي متوالي تکميل اش کني و اين خود
+ خصا با مادرشان عهد نابودي و اسقاط عالم شدن درنويسم و به ديوار زنم هرچقدر مي خواهند التماس کنند آنکه منم که باهمه عماريون اونجا اشتر واقعي ام اي خدا اول صهيونيست بعد خوارج بعد منافقين من بيشتر دنبال آن خوارزم و صهيونيست بيچاره که من در خاک آنها خاک شده ام هر روز روح مرا بر بالاي سر با يک آب‌جوش خواهند ديد مادرشان به عزايشان دعوت است فردايش کل اسرائيل راشخم مي‌زند تا جنازه من را به ولي آن پس دهند
ولي من آنقدر شمشير و ضربه خورده ام که هزار تکه ام و در کل اسرائيل خفته ام هرچند حوس دارم خوارج آنجا خاک شوند تا من بيکار نمانم و مادرشان را به عژايشان بکشم بي شک زير خاک مزار شهدا جنگ و جدالي با دشمن نيست آنجا فقط روزه است من فرداي شهادت هم کارم تازه آغاز مي‌شود وقت قيامت روزه ام بجا آورم پس الان في الحال عشق است جنگ در عمق اسرائيل اونم راحت بدرون ترس از تزوير و دروغ
+ اللهي راضيم به رضاي تو ولي راضي مباش کسي را که بر عليه و به اسم پدر و برادرانم بر ايم ملت ظلم پي کند هم با رفيقام در سپاه ولي با پدرم دايه ولايتمداري دارد و روز جنگ جمل و ...شمشير به روي پدر و برادرم مي کشند سکوت کنم من اونجا عمار نيستم اونجا خود اشترم و مادري از منافقين و خوارج سرويس کنم که جز اسقاطي ها کسي نخرد و به زباله دان تاريخ هم پذيرفته نشود آنوقت کنار من در ميدان دشمن مي خوابن آنج
+ خسته از بيداد زمانه جاري در غبن ضمائم دل بي کس دل خسته دل شاد از کنش هاي به هم پيوسته راز دلهاي شکفته در مسير گردباد خصائم شادي هر شب آن جمع اميدوار و دل بسته که آئين ذوليمين بيداگر امروز ما با صد قمزه و ناز دل به هم گره بسته دارد به جمع ما مي گويد بس است اينهمه آزار گلهاي اين دشت سرخ به هم تنيده و بيعت کرده خوشم امروز که يوم هم يسارا است هن ذوليمين چه مي خواهد يک بيعت مدار خجسته به آئين دل بسته
امروز روزي ست که آرزويم را با تمنا به خداوند عرض مي کنم اينقدر از اين انسانهاي ظالمي که تزوير در وجود آنهاست غرور در وجود آنهاست نه کيوان بي چاره که چه دارد از اين دنيا و شهر ظالم چگونه بپذيرم در کنار کساني خاک شوم که حتي يک کاغذ را. از من دريغ داشتند چه بگويم که پدرم و برادرم باور کنند من بيچاره اين تنگ نظري سربازاني هستم که حق استادي بر گردنشان دارم
واقعا وقتي من کيوان فرزند پدر و خانداني گرام اينگونه حق ام دست خوش نامردي و ظلم کساني واقع ميشوم که دايه دار بيعت مداري با پدر و برادرانم هستند اينگونه ظالمانه بي مروت در اوج تزوير و ظلم و ضعيف کشي با چون مني برخورد مي کنند شما دوست داشتيد بعد از شهادت در ميان آنها خاک شويد اگر آره بگوييد شماييد تزوير گو نه من کيوان که وجودم از هر چه تزوير است به دور
بعدی همه 11 نظر قبلی
خيالتان از ورود يک غير خودي راحت مي‌شود حاکمان شما هم در دادگاه‌ها ظلمشان ادامه دار است ولي واي به حالتان اگر پدر و برادرانم را برسانيد زندان که سهل است در قبر هم باشم به سراغتان مي آيم و تکه هايتان را کنسروي سازم به سگ هاي نگهبان پدرم مي دهن من درست است از دست شما به زندان راضي ام ولي روز موعود در کنار پدر و برادرم ظاهرم بدانيد حر م تنها مانده ام اما اعتقاداتم مانع از بيداد شما با ولي خدا است
برويد شادي کنيد کيوان را از ميدان دور کرديد و شادي کنيد من به زندان مي روم شما هم راحت چهار سرباز واقعي را هم مهمان خانه ما کنيد ولي روز جنگ احزاب ما هستيم و بخشش و گذشت اما با منافقين سر سازش نداريم و صهيونيست و منافق را سر از تن ميزنيم بي رودرواسي و گريه و زاري هم نمي پذيريم يک راست فقط گردن ميزنيم جايي که خاندانم را تهديد کند نيست و نابودش مي کنيم
+ 9 دي پژواک صداهاي منسجم با عشق دستهاي بر خود کشيده بر تصوير معشوق چشمهاي دوخته شده به خورشيد به جاي دستهاي نياز پرور هر که بجز او دلهاي شکسته امروز باني تمسخر و ظلم اکمل کفار و ظالمين دل سوخته يک حيدري که تا امروز سکوتش همه را بهت زده و خود را فارغ از هر نياز و هبه بود اما وادادنش به کفار و ظالمين هبه نيست حق او بر گردن همه آنهايي ست که با غرور و احساس وظيفه او امروز به دست حق مشتبه اند
آيا استفاده از خدئه در برابر خدئه دشمنان و کاري که در راه رسيدن به مقصود از خدئه عليه من بهره مي گيرند آيا ثواب است اگر در برابر مکر ايشان از مکر ياري گرفتن و آنها را در منجلابي که عليه من درست کردن من هم عليه آنها براي عدم شکست در برابر دشمني و خدئه اين نابکاران از خدئه استفاده و بهره بگيرم
+ اخل شيشه مي توانم برم وو رفتم داخل ديدم چند نفر خوني روي زمين افتادن بلندشون کردم خواستم ببرمشون جايي که نجاتشان بدن و بزارم روي سکويي که مقابلم بود ديدم يک مرد قوي بلند قد اومد اونها رو يک دستش گرفت و روي آن اوپن گذاشت خيلي تعجب کردم چون اونمرد بلند قد که در شمال من ب د به مت گفت بيا اينهمه آرزوي داشتي که بياي اين طرف شيشه چي شد من از اينکه ديدم
من نيز ديدم اون بسيجي ها ناله مي کنند خيلي مي خواستم کمکشون کنم از يک لحاظ ني گفتم چرا اون شهدا دارن گريه مي کنند و اون بسيجي هاي شاد چه شدن و ديدم آن مرد بلند قامت با پيراهن سفيد که آستين‌هاي و بالا زده روي صندلي خوابيده و صداي خورو پف اش مثل کارتون‌ها بلنده ديدم از آن سو يک روحاني گذشت تو دلم گفتم آقا مجتبي بوده يک رداي
نمي دونم چجوري خودم روو اون سوي شيشه ديدم عين فيلم گست از اين سو به آن سوي شيشه دويدم و به آن سوي شيشه رسيدم دويدم از پله هاي تئاتر شهر رفتم پايين انگار خوايم دوباره تکرار شده بود ولي اينبار کسي همراهم نبود ولي از پله ها که رفتم وارد باز صحن امام رضا شدم مي دويدم دنبال آن روحاني که به نظرم آقا مجتبي بود ديدم خيلي فاصله با من دارد نمي دانم
همه 8 نظر
که حاضرين مي گفتند داد نزن آقا و اينکه زن و مرد با هم ايستاده بودن براي نماز و اينکه مقابل آقا مجتبي حرم امام بود با ضريح سابق من خنده آقا مجتبي را با اون نفرات اول صف مي ديدم و فقط منتظر بودم نماز تمام شود که آن وقت تو صحن دوباره خالي و هر چه دنبال آقا مجتبي بودم پيداش نکردم و خيلي زياد در صحن مي دويدم ولي اون روحاني خنده رو اينقدر تند
بلاخره بعد از ساعتها در حرم بي هدف دويدن و سرگرداني از خواب بيدار شدم و همه چي الي رفتن به آن سوي شيشه برام سخت بود چون به آقا مجتبي نرسيدم و حيران در حرم شدم خدايا يعني چه
+ ديشب خوابي رو ديدم که هميشه آرزوش داشتم ديشب حرم امام رضا بودم در حالي که براي ديدن موزه سر گردان بودم و حضرت آقا. رو در صحن ببينم ديدم چند نفر دارن مي رن بسيجي بودن دنبالشون رفتم که باز ديدم در تئاتر شهر هستم و اينبار دوباره آن شيشه رو ديدم ولي شهيدي در داخلش نبود خيلي ناراحت شدن که اونجا خالي است که دستم را بردم جلو ديدم مي توانم داخ
+ اسرائيل و آمريکا و دونمايگان صهيونيستي رذل صفت بدانند که اگر نمي‌دانند خرفهم شان کنيم تا مثل خر ياد بگيرند و لااقل هرهرتشش را درک کنند که ما از خون شهداي کرمان و هم مکتبيان حيدري مآب و ذوليميني خود به سادگي نمي گذريم و ابابيلهاي ما به زودي آتش را برسراستبلهاي کثيفشان فرود خواهدآمدو به آتش ايمانمان مبتلا شوندواين وعده ايست اللهي وولايي و بسيار نزديک پس آماده مرگي ذلتبار و وحشتي غريب الوقوع باشند
حيدريم حيدري درپي حيدر است لافتي الا علي لاسيف الا ذوالفقار حيدريم
+ ديشب خواب عجيبي ديدم ديدم در اثنا بي کاري نمي دونستم چيکار کنم عمو حاج ممد و مهدي نه هادي داشتن در مورد بي کاري و اخراج من از کانون حرف مي زدند و من در حال برداشتن اساسي از روي ميز دفترم بودم و ارازل و اوباش که دفترم در محوطه پارکي مترو‌ک و نزديک يو قبرستان قديمي بود را در حال ترک نمودن بودم
mariii
102/10/18
در آنجا يک سمساري زير يک مجتمع و در يک ملک قديمي استواري طبقه زير زمين حدود 1800 متر مربع که يک اتاق به سمت راهروي غربي آن که تعداد 4 نفر که يکي مانند مرقد امام رضا که کفش داري هست پش چنان ميزي و در قفسه هايي به همان شکل اساس عتيقه نهاده بو. و در مقابلش درست در منتهاعليه شرقي طرفي با همان تلفن هاي آلماني پاسخگوس تماس‌ها بود
و در عين حال ملک مال هو بود نمي دانم چه شد که از تعزيرات آمدند و اساس او را خواهان بيرون کردن به دليل نداشتن جواز مب بودکه او گفت جواز دارد ولي او را اجازه نداد بماند و در نهايت اساسش را خارج و عمو حلج محمد آنجا را بقالي کرد
بعدی همه 17 نظر قبلی
هرچند دعا کردم ولي در باره خودم نبود براي مادر جواد آقا دعا پي کردم مي گفت بدبخت با نداره يک با بهش بده من ام که فقط بمونم آبرو رفته من اينجا بمونم ولي پام نرفت تو حرم و از دانشگاه يک بالاتر نرفتم باز شنش نداشتم ولي دعا کردم براي نلرزد جدار خودم فراموش کردم باز من فراموش شدم باز من فراموش ش م
فراموش شود يا حسين مادر جواد شفد بده
mp3 player شوکر
عارف-18
رتبه 0
0 برگزیده
20 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
عارف-18 عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top